فرهنگ اصطلاحات
نااهل: ناخلف, ناشایست.
ناباب: ناجور, نامناسب, نااهل.
نارو زدن: ناجوانمردانه و بر خلاف رسم و آیین با کسی رفتار کردن, حقه زدن به دوست و آشنا.
ناخوشی زدن ـ خود را به: خود را بیمار نشان دادن, خود را به بیماری زدن.
ناشتایی: صبحانه, اولین غذای روزانه.
ناشکری کردن: ناساسی کردن, نمک نشناسی کردن.
ناقص کردن: با حذف یا آسیب رساندن به عضوی از اعضای کسی او را ناکار کردن.
ناکار: آنکه به سبب ضربه یا زخمی از کار افتاده, صدمه دیده, آسیب دیده.
نالی: تشک, زیر انداز.
نان خوردن افتادن ـ از: کار یا وسیلة معاش خود را از دست دادن.
نان تو دامن کسی انداختن: کسی را به آب و نانی رساندن.
نان کسی توی روغن بودن: کار کسی رونق داشتن, وضع و حال کسی رو به راه بودن.
نان کسی را آجر کردن: راه درآمد کسی را سد کردن, کار کسی را از او گرفتن, کسی را از نان خوردن انداختن.
نان خور: افراد عائله, کسانی که تحت تکفل یک نفر هستند, افرادی که مخارجشان به عهدة یک سرپرست است.
ناندانی: محل کسب, بهانة امرار معاش.
نای جنبیدن نداشتن: از خستگی یا بیماری توان حرکت نداشتن.
نخ چیزی یا کسی رفتن ـ تو: چیزی یا کسی را زیر نظر گرفتن و آن را بررسی کردن.
نخ هم بودن ـ تو: یکدیگر را زیر نظر داشتن, مواظب اعمال و حرکات و سخنان همدیگر بودن.
نخراشیده نتراشیده: خشن و بد هیبت, بسیار زمخت.
نداری: فقر, بی چیزی.
ندانم کاری: از روی عقل کار نکردن, بی اطلاعی, ناآگاهی.
نذر و نیاز: پول یا جنسی که به نیت روا شدن حاجتی به زاهدی یا سیدی یا به تربت کسی از اولیاء و ائمه پیشکش کنند.
نصیحت ـ از من به تو: به تو نصیحت می کنم.
نصیب شدن: بهرة کسی شدن.
نطق کشیدن: اندک اعتراضی کردن, دم زدن, جیک زدن, لب باز کردن.
نفس افتادن ـ از: بی نهایت خسته و مانده شدن.
نفله شدن: از میان رفتن, مردن, بیهوده مردن.
نق زدن: بهانه جویی کردن.
نقش زمین شدن: به زمین خوردن و روی زمین دراز به دراز بی حرکت ماندن.
نقل: بیان, حکایت, روایت.
نق و نوق: بهانه جویی, غرغر.
نکره: انسان یا حیوان درشت هیکل و بی قواره, درشت, خشن.
نکند: مبادا. شاید که.
نگاه چپ کردن: نگاه اعتراض آمیز و حاکی از بدبینی و خشم.
نگو: گویی, پنداری.
نمد: هر پوشاک یا زیر اندازی که از پشم یا کرک به هم فشرده تهیه شده باشد.
ننه: مادر. خدمتکار زن به خصوص اگر پیر باشد. مادر بزرگ.
نوا: وسایل زندگی, لوازم معاش.
نوش جان کردن: به شادی و سلامت و گوارایی مشروبی آشامیدن یا غذایی خوردن.
نه راه پیش و نه راه پس داشتن: در بن بست قرار داشتن, راه نجات نداشتن.
نه گذاشتن و نه برداشتن: بی درنگ, بی مقدمه, ناگهانی, بی معطلی.
نیت کردن: قصد کردن, آهنگ کردن.
نیم ذرعی: وسیله ای فلزی و خط کش مانند به طول نیم ذرع که با آن اندازة پارچه را مشخص می کردند.
نیمرو: تخم مرغ پخته شده با روغن.
و
وادار کردن: مجبور کردن.
واداشتن: وادار کردن.
وارسی: سرکشی, بازدید, رسیدگی کردن به چیزی یا کاری.
وارسی کردن: بررسی کردن.
وارو زدن: در کاری به عکس رفتار کردن.
وارونه: برعکس, معکوس, واژگون.
وا: باز.
وا شدن: از هم باز شدن.
وا کردن: باز کردن.
والا: وگرنه.
وانمود کردن: تظاهر کردن.
واه: کلمه است مختص زنان که به هنگام تعجب به زبان می آورند.
وای: کلمه است برای بیان درد و اندوه.
وراج: پرحرف, حراف.
وراجی کردن: اختلاط کردن, پرحرفی و روده درازی کردن.
ورانداز کردن: چیزی یا کسی را به دقت نگریستن, با نگاه عمیق و از پای تا سر کسی را نگاه کردن.
ورجه ورجه: جست و خیز.
ورچیدن: جمع کردن.
ورداشتن: برداشتن.
ورد خواندن: ذکر گفتن, دعا خواندن, بر زبان راندن اوراد و ادعیه.
وردست: دستیار.
وردست کسی رفتن: به کسی پیوستن که مرده است, مردن.
ور رفتن: انگولک کردن, بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی.
ور زدن: پی در پی سخن بیهوده گفتن, وراجی کردن, پرحرفی کردن.
ور: سو, سمت, طرف.
ورشکست: کسی که دارایی او از بدهی هایش کمتر شده, مفلس.
ورق برگشتن: تغییر کردن اوضاع و دگرگون شدن احوال.
ورکشیدن: پاشنة خوابیده کفش را بالا بردن.
ورنداز: بازدید, تخمین.
ورنداز کردن: در چیزی به دقت نگاه کردن و جوانب آن را بررسی کردن.
ور ورو: پرحرف, روده دراز.
وسمه: گیاهی است که زنان برای رنگ کردن ابروهاشان از آن استفاده می کردند.
وشگون: قسمتی از گوشت عضوی از بدن کسی را بین دو انگشت فشردن, نیشگون.
وصال: رسیدن به معشوق و تمتع از او.
وعده گرفتن: دعوت کردن بع مهمانی.
وقت کسی آمدن ـ سر: به کسی سر زدن, سراغ کسی آمدن.
ول: سرخود, مطلق العنان.
ولخرج: آن که پول خود را بیهوده خرج کند.
ول کردن: رها کردن, دست کشیدن.
ول کن معامله نبودن: دنبال کاری را رها نکردن, در پیگیری کاری سماجت و پافشاری داشتن.
ولنگ و واز: گل و گشاد, عریض.
ولو شدن: نقش زمین شدن, زمین خوردن شدید.
ولوله بر پا شدن: شوریدن و به سر و صدا درآمدن جمعیت.
ونگ: بانگ, داد و فریاد, صدا و آواز, گریة توأم با داد و فریاد.
ونگ زدن: صدای شبیه صدای بچه هنگام گریه, صدای سگ یا گربة کتک خورده.
ویار: هوسی است که در نخستین ماه های آبستنی در زنان باردار پدید آید؛ ویار گاهی به صورت بد آمدن از بعضی چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی کردن ظاهر می شود.
ویار کردن / شدن: ویار.
هـ
ها: آری, بلی.
هاج و واج ماندن: مات و شگفت زده ماندن.
هارت و پورت: سر و صدای بیهوده و اعتراض آمیز.
های و هو: هیاهو, جار و جنجال, سر و صدا.
هچل: گرفتاری, درد سر, ناراحتی.
هیچل افتادن ـ به: به گرفتاری دچار شدن.
هچل انداختن ـ به: کسی را به درد سر و گرفتاری دچار کردن.
هدر رفتن: از بین رفتن, تلف شدن, از دست رفتن, تباه شدن.
هرت کشیدن: با سر و صدا مایعی را نوشیدن.
هر چه بادا باد: هر چه می خواهد بشود, راضی بودن به انجام عملی بدون در نظر گرفتن عواقب آن.
هرهر خندیدن: یکریز خندیدن.
هر هفت: خط و خال, پولک و زرک و غالیه, حنا, سرمه, وسمه, غازه, سرخاب و سفیداب.
هزار زحمت ـ به: با مشقت و رنج بسیار.
هست و نیست: دار و ندار, مایملک, کل موجودی.
هفت بند: همة اندام های بدن, سر تا پای بدن.
هفت پشت: هفت نسل که پس از هر کسی از او و فرزندانش در وجود آیند.
هفت قلم: کنایه ای است از آرایش کامل زنان.
هفت قلم بزک کردن: به طور کامل آرایش کردن.
هلاک شدن: مردن, نیست و نابود شدن.
هل دادن: کسی یا چیزی را به جلو راندن, به طور ناگهانی چیزی را از بالا به پایین افکندن.
هلهله افتادن ـ به: از شادی شور و غوغا برخاستن.
همتا نداشتن: نظیر نداشتن, بی رقیب بودن.
همزاد: عوام اعتقاد دارند وقتی کودکی به دنیا می آید در همان موقع در میان اجنه نیز کودکی متولد می شود که همزاد یا جن همزاد اوست.
هم گذاشتن: بستن, برهم نهادن.
هم و غم: اندوه, غصة آینده و غم گذشته.
همیشة خدا: همواره, پیوسته, هر روز.
همین آش و همین کاسه: وضع و شرایط نظیر گذشته.
هن و هن کنان: نفس نفس زنان و با خستگی و زحمت راه رفتن.
هوار کشیدن: داد و فریاد و جار و جنجال کردن, هوار زدن.
هوای سفر به سر کسی زدن: هوس سفر کردن.
هوش از سر کسی پریدن: مات و متحیر ماندن, حیران و سرگردان شدن.
هول شدن: دستپاچه شدن, دستت و پای خود را گم کردن.
هول کردن: ترسیدن, مضطرب و نگران شدن ناگهانی.
هول هولکی: به شتاب, با دستپاچگی.
هوو: زنی که با زن دیگر در شوهر مشترک باشند.
هیاهو: هو و جنجال, قیل و قال, سر و صدا.
هیچ صراطی مستقیم نبودن ـ به: هرگز به راه نیامدن و حرف هیچ ناصحی را نپذیرفتن.
هی: حرف ندا و خطاب, آی, های. یک بند, مرتب, پشت سر هم.
هی کردن: راندن, پیش بردن.
ی
یاد کردن: به دیدار کسی رفتن.
یالا: مخفف یا الله است و برای وادار کردن کسی به شتاب گفته می شود.
یال و کوپال: جلال و عظمت.
یک چشم به هم زدن ـ در: در اندک زمانی, در یک لحظه.
یک دل نه, صد دل عاشق کسی بودن: شیفته و شیدای کسی بودن.
یک بند: پیوسته, پشت سر هم, یک نفس.
یکپارچه: سراسر, یکدست.
یکریز: پیاپی و پی گیر,مستمر.
یک صدا: یک دل و یک جهت, هم آواز, متفق در رأی.
یک کاسه: یک جا, یک قلم, چیزهای متشابه را که جزء جزء در جاهای مختلف پراکنده است در یک جا گرد آوردن.
یک لا قبا: بسیار فقیر و بی چیز, مفلس, آسمان جل, آدم ضعیف حال و کم درآمد.
یک مرتبه: ناگهان.
یک هو: یک باره, ناگهان.
یکی یک دانه: شخص منحصر به فرد, تنها فرزند خانواده.
یل: نوعی پوشش مخصوص زنان که دارای آستین بود و فقط نیمة تن را می پوشاند, لباسی شبیه به ژاکت.
یواش: آهسته, آرام.
یواشکی: به آرامی و آهستگی.